سفرنامه؟!

 

هرسال و هربار سفر رفتن تجربه و چیز‌های جدیدی به آدم یاد میده! ولی به نظر من امسال سفر خیلی جذاب تر و عجیب تر بود! از هتل و تعریف و تمجیدهای الکی و آب و هوا بگیر تا غذا و خورد و خوراک! ولی از اونجایی که به نظر من خورد و خوراک خودش یه دلیلِ سفر می‌تونه باشه، می‌پردازم به خوراک!!! (می‌پردازم، از مصدرِ پرداختن! خیلی جالبه که مصدرش "پرداختن" ع ولی توی فعلش "خ" به "ز" تبدیل میشه! [توقع من از جوری که باید صرف میشد: می‌پرداخم] )


تا الان هر وقت از یه کبابی درست و حسابی، کبابِ بناب سفارش دادم(یا دیدم که بقیه سفارش دادن)، یه کبابِ کُلُفتِ طویل برداشته اُورده سرِ میز! حالا به همین امید و آرزو و انگیزه پاشدیم رفتیم بناب!
شاید خیلی براتون جالب باشه که کبابی های بناب اصلاً توشون گوشت پیدا نمیشه!
روال اینطوریه که شما باید پاشید برید قصابی، به قصاب گرامی بگید گوشت بده واسه کباب! بعد قصاب گرامی درِ یخچال رو باز میکنه و یه تیکه گوشت از یه وَرِ لاشه می‌بُره و میندازه رو ترازو! بعدش احتمالاً "تَق" چاقو رو به یه گوشه(ترجیحاً کثیف) پرتاب میکنه و گوشت رو میندازه هوا و سه الی چهارتا چرخ میخوره و میره تو چرخِ گوشت. بعدش هم چرخِ گوشت قِر قِر قِر گوشت رو چرخ میکنه و میریزه تویِ یه بشقابِ لَب پَرِ نسبتاً غیرِ تمیز! بعد قصابِ گرامی یه پلاستیک برمیداره و با یه حرکتِ دست (ترجیحاً اونی که باهاش چاقو رو گرفته بود) گوشت رو تِلِپی میندازه توی پلاستیک. بعد درحالی که داره گوشت رو با یه دستش (اونی که باهاش چاقو رو گرفته بود) تحویل شما میده، با اون یکی دستش نیمچه عرقایِ روی پیشونیش رو پاک میکنه! پس از رد و بدل شدنِ یِکم تعارف، پول رو با دستش(ترجیحاً اونی که باهاش چاقو رو نگرفته بود!) میگیره و ماچ میکنه میذاره رو پیشونیش و میذاره جیبش؛ در همین حِینی که با یه دستش پول رو میذاره توی جیبش، اون یکی دستش رو میکنه توی اون یکی جیبش و میگرده دنبال پول که بقیه ی پولتون رو پس بده:)
تا الان شاید یِکَم مشمئز کننده بوده باشه ولی راضی باشید!
حالا شما باید بِگردید دنبال کبابی که گوشتتون رو کَباب کنه!
بعد از پیدا کردنِ کبابیِ مورد نظر، گوشت رو میدید آشپز گرامی. حالا آشپز گرامی گوشت رو شالاپ میندازه رو میزش(پیش فرض ما اینه که تمیز بوده!) بعد در گامِ بعدی با دوتا دست هجوم میبره به گوشت و وَرزِش میده! همین وسط گوشیش رو هم چک میکنه، یکی دوتا عطسه‌ی ریز هم میکنه ولی حواسش هست که سرش رو یه سمتِ دیگه بگیره که گوشت آلوده نشه! مثلاً سمتِ بشقاب ها:)
ولی اتفاق وحشتناک اینه که گوشش خارش بگیره:))
.
.
.
دیگه از اینجا به بعدش رو حقیقتاً نتونستم نگاه کنم که بخوام براتون توضیخ بدم؛) ولی جالب تر از همه این ها این بود که کلِّ کبابِ قدِّ یه کبابِ کوبیده‌ی سلف دانشگاهمون بود:)
.
یه عمر بناب بستن به خیک‌مون نفهمیدیم::)) .
تامام___
پ.ن: در اِگزَجره ترین حالتِ ممکن توصیف کردم ولی کلیات رو راس گفتم😂😂😂
پ.ن: کباب بناب رو باید تو خودِ بناب بخورید تا بفهمید ینی چی...
پ.ن: مردمِ بناب (کلاً آذری‌ها) فوق العاده با محبت و دوست داشتنی بودن :)

مجتبی صانعی ۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان